به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش

اینجا از زخمی می‏نویسم که مثل خوره روح مرا در انزوا می‏خورد و میتراشد.

به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش

اینجا از زخمی می‏نویسم که مثل خوره روح مرا در انزوا می‏خورد و میتراشد.

11.


باور نمی‌کردم که روزی روحم گنجایش این همه زخم را داشته باشد.

نظرات 2 + ارسال نظر
صدف چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:18 ق.ظ http://fereshteye-to.blogfa.com

سلام نیلوفر جون. مرسی از تبریکت عزیزم

راستـــــی... نوشته هات خیلی غمگینن عزیزم... شاید مث حال و روزگار من

سلام . قابلی نداشت.
اینجا روی واقعی سکه زندگیم هست! رویی که آدمهایی دنیای واقعی نمیبینن.

ری را پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ب.ظ http://narenjestaan.persianblog.ir

خوشبختانه آدما خیلی پوست کلفت تر از اون هستن که فکر می کنن
ببخش که خشن حرف می زنم
ولی همه چی و تحمل می کنیم هیچی مونم نمیشه
تازه قسمت جالبش اینه که بازم همون اشتباها رو تکرار می کنیم بازم شکست می خوریم بازم هیچ اتفاقی برامون نمی افته
حق با توئه عزیز به قول تو گنجایش روجمون خیلی زیاده

درک میکنم. شما خشن نیستی این واقعیت زندگیه که همین قدر خشن و بی رحمه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد