به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش

اینجا از زخمی می‏نویسم که مثل خوره روح مرا در انزوا می‏خورد و میتراشد.

به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش

اینجا از زخمی می‏نویسم که مثل خوره روح مرا در انزوا می‏خورد و میتراشد.

18.


این روزهای سرد یادم آوُرد که نه من از تو شال گردنی به یادگار دارم و نه تو از من دستکشی گرم.

17.


سال‌هاست که توی هوای دو نفره پاییزی من و یادت قدم میزنیم.