به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش

اینجا از زخمی می‏نویسم که مثل خوره روح مرا در انزوا می‏خورد و میتراشد.

به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش

اینجا از زخمی می‏نویسم که مثل خوره روح مرا در انزوا می‏خورد و میتراشد.

13.


می‌خواهم زمانی را در روز به یاد بیاورم که خالی از خیال تو باشد و من دلتنگ نباشم. اما هر چه بیشتر فکر می‌کنم کمتر لحظه‌ای را به یاد می‌آورم.

نظرات 4 + ارسال نظر
امید سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:33 ق.ظ

نیلوفرانگی مکن ای یار!
من محو پیچ و تاب تو هستم!

تا غنچه ی لبان تو باشد
من ساغر شراب تو هستم!

این مظلوم ترین وبلاگ تازه متولد شده ایه که دیدم! کجان بر وبچ بیان تبریک بگن و چشم روشنی بیارن؟! ( به سبک نوپسران تازه بالغ شده ی پررو!)

مخاطب خاصش مهمه که هیچ وقت گذرش به اینجا نمی افته!

مژگان امینی سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:15 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

بعضی چیزها هر چه بیشتر دنبالشان بروی از تو دورتر می شوند.سعی کن چیزهایی را بیاد بیاوری که برایت لذت بخش باشند.

زندگی همینه. همیشه یه جای کار باید بلنگه.
ممنونم از لطفت

مرضیه چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ب.ظ http://www.bglife.blogsky.com

کوشش فراموشیت بی ثمری است
میروی لحظه لحظه از یادم....

بی ثمرتر از هر کار دیگه ای

امید چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:07 ب.ظ

مخاطب خاص هست اما کسی هم که بتواند او را بشناسد، باید خاص باشد!

شاید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد